بازی - دانلود بازی, بازی, بازی کامپیوتر يادمان شهيدمحمدرضا سبحاني يادمان شهيدمحمدرضا سبحاني
يادمان شهيدمحمدرضا سبحاني

 

سرهنگ تقي‌زاده در گفت‌وگو با فارس خبر داد:
آماده‌سازي يادمان شهيد سبحاني براي بازديد كاروان‌هاي راهيان نور
 
خبرگزاري فارس: نماينده تام‌الاختيار نيروي انتظامي در ستاد مركزي راهيان نور گفت: يادمان شهيد «محمدرضا سبحاني» از شهداي ژاندارمري در دفاع مقدس در خزعليّه شهر سوسنگرد براي بازديد كاروان‌ها راهيان نور آماده‌سازي شد.
 
سرهنگ سيدمحمود تقي‌زاده در گفت‌وگو با خبرنگار ايثار و شهادت باشگاه خبري فارس «توانا» اظهار داشت: نيروي انتظامي از ابتدايي‌ترين روزهاي جنگ تحميلي به عنوان مجموعه‌اي از نيروهاي مسلح در مناطق و پاسگاه‌ها مقاومت مي‌كرد؛ شهر سوسنگرد محل مقاومت و حماسه شهيد «محمدرضا سبحاني» از سربازان ژاندارمري است كه در هجوم اوليه عراق به تنهايي در كنار رود كرخه به مقاومت پرداخت.
وي ادامه داد: نيروهاي عراقي پس از درگيري شديد، اين سرباز را به اسارت درآوردند و پيكر زخمي وي را به خودرو بسته و چندين متر او را ‌كشيدند؛ نيروهاي عراقي در ادامه جنايات خود، پيكر اين سرباز اسلام را به نخلي بسته و او را به آتش ‌كشيدند كه مزار اين شهيد در محله خزعلّيه شهر سوسنگرد به مدت 30 سال غريبانه محل زيارت مردم منطقه بود.
نماينده تام‌الاختيار نيروي انتظامي در ستاد مركزي راهيان نور گفت: در اين راستا نيروي انتظامي علاوه بر مأموريت‌هاي خود در راهيان نور در مباحث ترافيك، برقراي امنيت و نظم در سطح جاده‌ها، شهرها و نقاط يادماني در سراسر كشور، با همكاري ستاد مركزي راهيان نور يادمان شهيد سرباز «محمدرضا سبحاني» را آماده كرده تا زائران راهيان نور با حضور در اين نقطه به رشادت‌هاي اين سرباز اسلام پي ببرند.
وي با بيان اينكه اقدامات اوليه براي آماده‌سازي يادمان شهيد سبحاني صورت گرفته است، يادآور شد: در سال جاري زائران راهيان نور با همت بيشتري در اين يادمان حضور پيدا مي‌كنند و بعد از اعزام كاروان‌ها به راهيان نور، نيروي انتظامي با همكاري ستاد مركزي راهيان نور و بنياد شهيد و امور ايثارگران، به تكميل اين يادمان مي‌پردازد.


 

نوشته شده توسط یوسف طرفی سعیداوی در دو شنبه 16 اسفند 1389برچسب:يادمان شهيدمحمدرضا سبحاني ,

ساعت 1:52 قبل از ظهر.<-PostCategory-> - لينک ثابت


چزابه

در مسير جاده‌اي كه از مرز به بستان كشيده شده است منطقه‌اي شهيد پرور به نام چزابه؛ اين منطقه در شمال غربي بستان است.

چزابه نامي است كه فراموش نمي‌شود؛ ساكت و آرام. وقتي نام چزابه را مي‌شنوي ناخودآگاه زير لب مي‌گويي: طريق القدس و فتح‌المبين و روي زمين مي‌نشيني و با انگشت مي‌نويسي«اسفند ۱۳۶۰» اوج ناكامي دشمن براي جلوگيري از انجام عمليات فتح‌المبين بود.

در اينجا حس مي‌كني تا خدا فاصله‌اي نداري؛ اينجا مقتل اسماعيليان است. شب‌ها چزابه زانوي غم بغل مي‌گيرد. به چزابه كه مي‌رسي دوست داري زيارت عاشورا بخواني و گريه كني. اينجا دوست داري سرت را روي زانوي خاك بگذاري و هق هق گريه‌ات را در فضا رها كني. وقتي كه توي آب هور نگاه كردم خودم را پيدا كردم، اما نشناختم؛ خيلي عوض شده بودم. مهم نيست، اين مهم است كه خودم را پيدا كرده‌ام، خرابه را مي‌شود ساخت؛ ماهي را هر وقت از آب بگيري تازه است.

شهدا ! من امروز با شما تولدم را جشن مي‌گيرم. دلم مي‌خواهد داد بزنم و گريه كنم. سال‌ها بود از قطار غفلت پياده نمي‌شدم، همه چيز را مال خودم مي‌دانستم و مي‌خواستم، ولي حالا نه. هر چه را براي خود مي‌پسندم براي ديگران هم مي‌پسندم و هر چه براي خودم نمي‌پسندم براي ديگران نيز نمي‌پسندم.

من هر چه دارم با همه قسمت مي‌كنم به جز شهدا را. شهدا مال من و هر چه دارم غير از شهدا مال ديگران. من دلم را وقف شهدا مي‌كنم و از شهدا مي‌خواهم اين موقوفه را تعمير كنند و بازسازي نمايند.

به زحمت آب دهانم را قورت مي‌دهم و به آرامي چشم‌هايم را مي‌بندم و با تمام وجود نفس عميقي مي‌كشم و چشم‌هايم را باز مي‌كنم و داد مي‌زنم: سلام خدا، من آمدم. ديدي بالاخره نشاني‌ات را پيدا كردم. من نشاني‌ات را از توي جيب شهدا برداشتم. اين‌قدر با شهدا دوست شدم كه اجازه دادند بدون اجازه هم دست توي جيبشان بكنم.

نفس‌هاي چزابه بوي گاز خردل مي‌دهد. چشم‌هايم ورم كرده و قرمز شده است.

 

 

چزابه يعني به مدت طولاني توي آب بودن و بي حركت ماندن. چزابه يعني هول و هراس و اضطراب، وحشت و نگراني. چزابه يعني نبرد بدون خاكريز و بدون سنگر و سرپناه. چزابه يعني بارش مرگ از زمين و هوا، يعني گيركردن در وسط آتش. چزابه يعني ...

 

 

 

 

اي كاش چزابه حرف مي‌زد و من نوشته‌هايم را تكميل مي‌كردم. اي كاش گريه مجال نوشتن مي‌داد. اينجا مي‌شود كربلا را نقاشي كرد. حنجره پاره اصغر را كشيد و ناله رباب را شنيد. اينجا مي‌شود شناسنامه ابليس را لغو و باطل كرد.

 

تصميم گرفتم‌ام چراغ تكليفم را روشن كنم. اينجا بهترين جايي است كه مي‌شود هواي نفس را زير پا گذاشت. اينجا آسمان هميشه آبي است. خودم را ورق مي‌زنم و گذشته‌هايم را مرور مي‌كنم؛ اما چيزي براي گفتن ندارم. كار مثبتي نكرده‌ام كه سرم را بلند كنم و به چهره شهدا نگاه كنم، دلم مي‌گيرد و سرم را پايين مي‌اندازم ولي زمين هم مرا شرمنده مي‌كند. حس مي‌كنم هنوز خون شهدا روي زمين مانده است. گاهي اوقات فكر مي‌كنم براي چه شهدا مرا دعوت كرده‌اند من كه برايشان كاري نكرده‌ام.

 

 

چزابه هزار كربلا زخم دارد؛ چزابه بهترين دليل براي اثبات وجود خداست.

 

 

 

 

اگر خدا نبود شيعه هم صاحب نداشت. من اعتقاد دارم آنها كه شيعه نيستند نسبتشان به خدا نمي‌رسد و از قبيله نور و باران نيستند؛ آنها كه شيعه نيستند اصلا نيستند و من معتقدم كه شيعه ريشه در آسمان دارد.

 

من تصميم گرفته‌ام آن قدر در چزابه بمانم تا خدا را پيدا كنم و با هم به شهر برگرديم. من دوست دارم مردم هم خدا را ببينند و اگر وقت كردند به چزابه بيايند و اگر وقت كردند بهشت را قبل از مردن ببينند. 


 

نوشته شده توسط یوسف طرفی سعیداوی در جمعه 13 اسفند 1389برچسب:چزابه,

ساعت 3:50 قبل از ظهر.<-PostCategory-> - لينک ثابت


دهلاویه

 
 
كمتر كسي فكرش را مي‌كرد كه يك روستاي كوچك به اسم دهلاويه كه قبل از جنگ كمتر كسي نامش را شنيده بود، اين همه زائر پيدا كند و مردم از خاكش براي خود يادگاري بردارند. دهلاويه در شمال غربي سوسنگرد، در كنار جاده بستان است. حكايت اين روستاي كوچك شنيدني است.
اواخر آبان ۱۳۵۹ بود. عراقي‌ها قصد حمله به دهلاويه را داشتند، ولي نيروهاي رزمنده دهلاويه خيلي كم بودند. وضع بدي بود. كمك رسيد، چند تا كاميون از انتهاي جاده دهلاويه خودشان را نشان دادند. رزمنده‌ها تبريزي بودند؛ اين همه راه را از آذربايجان آمده بودند براي دفاع از روستاي دهلاويه. بچه‌ها اشك شوق مي‌ريختند.
توان دفاعي دهلاويه بالا رفته بود، ولي آب و غذا داشت تمام مي‌شد. برنامه‌ريزي‌ها به هم خورده بود. كسي نبود كه از بيرون شهر غذا بياورد. مردم شهر هم دلشان مي‌خواست اسلحه داشته باشند، اما كسي نبود كه آنها را مجهز كند. نيروهاي مدافع شهر هم يا شهيد شده بودند و يا در جبهه دهلاويه مستقر بودند.
سوسنگرد هم در محاصره بود. درخواست نيرو شد، گفتند اقداماتي براي اعزام نيرو انجام شده است، ولي تجهيز و اعزام آنها از استان‌هاي ديگر، حداقل دو هفته وقت لازم داشت؛ زمان به سرعت مي‌گذشت. باران آتش بود، از گلوله خمپاره گرفته تا توپ و كاتيوشا. جنگ بود و دفاع از دهلاويه و سوسنگرد و تنها پنجاه پاسدار تبريزي و نيروهاي مردمي و سپاه سوسنگرد. همين و بس!
 
بچه‌ها چنان مقاومتي از خود نشان دادند كه عراقي‌ها با بي‌سيم گزارش داده بودند: «كار در دهلاويه گره خورده است.»
نيروهاي عراقي از سه طرف به سمت شهر پيش‌روي مي‌كردند. هيچ راهي براي نجات زخمي‌ها و تخليه شهدا وجود نداشت، مگر از طريق رودخانه كه آن هم بلم نياز داشت. دهلاويه سقوط كرد.
 
چمران دست به كار شد. بين ارتش، سپاه و نيروهاي داوطلب مردمي هماهنگي ايجاد كرد. به بچه‌ها تاكتيك‌هاي جديد نظامي ياد داد. منتظر دستور امام (ره) بود. بالاخره نيمه‌هاي شب ۲۵ آبان اين دستور ابلاغ شد و صبح ۲۶ آبان نيروهاي ايراني حمله را آغاز كردند.
در جريان باز‌پس‌گيري دهلاويه دكتر چمران زخمي شد. آمار شهدا هم بالا رفته بود؛ اما فتح دهلاويه براي رزمنده‌ها مهم بود. بچه‌هاي ستاد جنگ‌هاي نامنظم، يك پل ابتكاري و چريكي روي كرخه ساختند تا راهي براي ورود به اين شهر پيدا كنند.
 
خرداد ۶۰ درگيري در دهلاويه بالا گرفت. نيروهاي دو طرف آن قدر به هم نزديك شده بودند كه با نارنجك مي‌جنگيدند. مناجات معروف شهيد چمران با اعضا و جوارحش، در همين شرايط نوشته شده است: «اي قلب من! اين لحظات آخرين را تحمل كن... به شما قول مي‌دهم كه پس از چند لحظه، همه شما در استراحتي عميق و ابدي آرامش بيابيد...»
 

دهلاويه براي هميشه آزاد شد، اما براي اين آزادي‌اش تاوان بزرگي را پس داد؛ تاواني به قيمت خون پاك‌ترين فرزندان اين سرزمين؛ تاواني به بزرگي خون چمران و دوست سرگردش احمد مقدم. چمران و ديگر يارانش همان‌جا از قيد زمان و مكان رها شدند و به ياران شهيدشان پيوستند و دهلاويه را زيارتگاه كردند كسي فكرش را نمي‌كرد اين روستاي كوچك روزي اين همه زائر داشته باشد. 

 

 


 

نوشته شده توسط یوسف طرفی سعیداوی در جمعه 13 اسفند 1389برچسب:دهلاویه,

ساعت 3:26 قبل از ظهر.<-PostCategory-> - لينک ثابت